دفتر شعر حبیب رضایی رازلیقی




( رفیق بی کَلک )


مادرِ من  مادرِ من

ای همه یِ باورِ من


یادم میاد اون قدیما

زمستونا ، تابستونا

وقتی شب از راه میرسید

تاریکی از پنجره ها

سَر میکشید به خونه ها

بغض تو گلوم پیله میکرد

غم تو دلم گولّه میشد

اونوقت تو بودی از پسِ

غصه ها در میومدی


زمستونایِ سرد سرد

پشت در خونه یِ گرم

برف تو کوچه قُلّه میشد

آتشِ غصه هایِ من 

خاموش میشد با خنده هات


گرمی و آرامشِ آن

اطاقِ سردم تو بودی

شادابی و سرخیِ این

چهره یِ زردم تو بودی

رو راست بگم مادرِ من

دوایِ دردم تو بودی


امّا الان که رفته ای 

صورتِ خود نهاده ام

به خاکِ تو ، به سنگِ تو

حیف نشد بوسه زنم

دست و پایِ قشنگِ تو

من که وجودم از تو بود

کاش میشدم به رنگِ تو


فرصتا رفته از کَفم

کاش میشد دست به سینه

یه عمر نوکرت باشم

حیف نشد

مونده به یادگار برام

شونه ای و یه آینه 

چادر نماز و عینکت


راسته میگن که مادرا

میونِ عاشقا تَکن

اگر که دلگیرم باشن

با اخماشم با نمکن

باید بگم که مادرا

رفیقای بی کَلکن


بهشت و جنتِ خدا

باید ببالد به خودش

افتاده  زیرِ قَدمت


.حبیب رضائی رازلیقی




( رفیق بی کَلک )


مادرِ من  مادرِ من

ای همه یِ باورِ من


یادم میاد اون قدیما

زمستونا ، تابستونا

وقتی شب از راه میرسید

تاریکی از پنجره ها

سَر میکشید به خونه ها

بغض تو گلوم پیله میکرد

غم تو دلم گولّه میشد

اونوقت تو بودی از پسِ

غصه ها در میومدی


زمستونایِ سرد سرد

پشت در خونه یِ گرم

برف تو کوچه قُلّه میشد

آتشِ غصه هایِ من 

خاموش میشد با خنده هات


گرمی و آرامشِ آن

اطاقِ سردم تو بودی

شادابی و سرخیِ این

چهره یِ زردم تو بودی

رو راست بگم مادرِ من

دوایِ دردم تو بودی


امّا الان که رفته ای 

صورتِ خود نهاده ام

به خاکِ تو ، به سنگِ تو

حیف نشد بوسه زنم

دست و پایِ قشنگِ تو

من که وجودم از تو بود

کاش میشدم به رنگِ تو


فرصتا رفته از کَفم

کاش میشد دست به سینه

یه عمر نوکرت باشم

حیف نشد

مونده به یادگار برام

شونه ای و یه آینه 

چادر نماز و عینکت


راسته میگن که مادرا

میونِ عاشقا تَکن

اگر که دلگیرم باشن

با اخماشم با نمکن

باید بگم که مادرا

رفیقای بی کَلکن


بهشت و جنتِ خدا

سند خورده به نام تو

باید ببالد به خودش

افتاده  زیرِ پای تو


.حبیب رضائی رازلیقی



سرود


( ماه روی نیزه ها )


هرچه دارم از تو دارم

نیست طاقت بی قرارم

بنگر ای فرزندِ زهرا

یک نظر بر حالِ زارم

نامِ زیبایِ تو باشد

آبرویم ، اعتبارم


خاکِ مزارت شفا

هدیه یِ خوبِ خدا

ماهِ رویِ نیزه ها

شافعِ روز جزا


ثارالله   ثارالله


عاشقِ زارِ تو هستم

من که بیمارِ تو هستم

بر همه دنیا ببالم

چون که زوارِ تو هستم

در دو عالم سر فرازم

که عزادارِ تو هستم


خاکِ مزارت شفا

هدیه یِ خوبِ خدا

ماهِ رویِ نیزه ها

شافعِ روزِ جزا


ثارالله  ثارالله 


شاهِ من ماهِ مُنیرم

من غلامی سر به زیرم

دستِ من بر دامنِ تو 

پیش از آنی که بمیرم

درگشا  تا کربلا را

من زِ دستانِ تو گیرم


خاکِ مزارت شفا

هدیه یِ خوب خدا

ماهِ رویِ نیزه ها

شافعِ روزِ جزا


ثارالله  ثارالله 


ای که هستی آرزویم

عشقِ خود را در تو جویم

سرمه ام خاکِ مزارت

کفشِ زوارِ تو بویم

رو سیاهم گرچه آقا

عمریه مدحِ تو گویم


خاکِ مزارت شفا

هدیه یِ خوبِ خدا

ماهِ رویِ نیزه ها

شافعِ روزِ جزا


ثارالله   ثارالله 


بر مزارت دستِ خالی

آمدم   دارم سوالی

میشود اینجا بمیرم ؟

دفن گردم این حوالی

سنگِ قبرم فرش گردد

بر قدم هایِ اَهالی


خاکِ مزارت شفا

هدیه یِ خوبِ خدا

ماهِ رویِ نیزه ها

شافعِ روزِ جزا


ثارالله   ثارالله 


من فدایِ روحِ پاکت

پیکرِ صد چاک چاکت

میگذارم  عاشقانه

صورتم را رویِ خاکت

تا سحرگه می نگارم

نوحه هایِ سوکت


خاکِ مزارتِ شفا

هدیه یِ خوبِ خدا

ماهِ روی نیزه ها

شافعِ روزِ جزا


ثارالله   ثارالله 


نورِ چشمِ مصطفی یی

دردمندان را دوایی

ناجیِ دینِ محمّد ص

ای (حبیبِ ) کبریایی

شافعِ روزِ جزایی

روح و جانم را صفایی


خاکِ مزارت شفا

هدیه یِ خوبِ خدا

ماهِ رویِ نیزه ها

شافعِ روزِ جزا


ثارالله   ثارالله 


حبیب رضائی رازلیقی


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


قالب : ترجیع بند (اندکی متفاوت)

وزن : فعلاتن فعلاتن

بحر : رمل مربع مخبون سالم


.

( زینتِ پدر )



دُختِ حیدر خواهرِ ناموسِ دین

فخرِ نسوان آلِ هاشم را نگین

زینب است پرورده ی خیرالنسا

خطبه هایش در اِسارت آتشین


زینِ اَب ، زینت بوَد بر پنج تن

چون علی باشد به هنگامِ سخن

پاکیش والاتر از مریم بوَد

اُسوه باشد درحیا این شیرِ زن


نامِ زینب زنده کرده کربلا

کهنه کی  گردد قیامِ نینوا

چون ابوفاضل علمداری نمود

سرنگون هرگز نشد خونین لِوا


در میانِ عاشقان عاشق ترین

در کلاسِ عشق او لایق ترین

مرغِ طوفانِ بلا بنتِ علی

در وفایش از همه صادق ترین


کوهِ عصمت در صبوری بی بدیل

رسمِ قربانی بیاموزد خلیل

خطبه اش پیچیده طومارِ یزید

شامیان از هیبتش گشته ذلیل


کُلِ عمرِ خود عزاداری نمود

بعدِ عاشورا علم داری نمود

شد مراقب بر اِمام ساجدین

او امامت را پرستاری نمود


نیم روزی پیر شد در کربلا 

شد کمان آن قامتِ فخرُالنسا

عاشقانه گشته زوّارِ حسین

با پرو بالی شکسته چون هُما


سر به محمل زد که شد غرقِ به خون

گشته جاری خونِ سر شد لاله گون

رویِ خود آراست چون معشوقِ خود 

جوهرش خونین بود این آزمون


ای قلم جانم به لب آمد دگر

هم تو گریانی و هم من نوحه گر

بغض آمد بسته شد راهِ گلو

سرخ شد اشکِ (حبیبت) درسحَر


حبیب رضائی رازلیقی


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قالب : قطعه

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

بحر : رمل مسدس محذوف



( خسته از عشق )


گرچه که رفتی ومن ، سوختم ازاین جفا

عشقِ تو دیگر مرا ، نیست بسَر بی وَفا


چشمِ شَرَر بارِ تو ، داده فنا هستیم 

شُکرکنم شد خموش ، آتشِ این ماجرا


سنگ شده این دلم  ، مثلِ دلِ سنگِ تو

عاقبت از این سفر ، راه نمودم جدا


سینه یِ پُر شورمن ، شد تُهی ازمهرِتو

دل شده ازمحبس و ، قیدو رَسَن هارَها


گوکه دلی رانبود ، خون شده ازعشقِ تو

با غم و هجرانِ تو ، نیست دگر آشنا


یاکه دوچشمی زاَشک ، دردلِ شب رنگِ خون

اَشک نریزد دگر ، چشمِ تَرم در مَسا


از تو بُتی ساختم ، ماه رُخی چون مَلَک

مست بُدم بی خرد ، بر مرضی مبتلا


در پیِ تو خسته ام ، عشق گدایی کنم

حالِ دلم را نگر ، نیست دگر اِشتها


دل نشوَد بعد ازاین ، نازِ تو را مشتری

تا به لحَد گویمش ، بر دلِ خود مرحبا


نقش نگردد دگر ، عکس رخت بردلم

پاره کنم عکس تو ، از در و دیوارها


این غزلت ای (حبیب) ، بویِ عجیبی دهد

سازِ جدایی زَند ، از مِی و میخانه ها


حبیب رضائی رازلیقی


قالب : غزل ـ وزن دوری

وزن : مفتعلن فاعلن  مفتعلن فاعلن

بحر: منسرح مطوی مکشوف


پ ـ ن

شعری که آئینی نشد



( شورِ عاشقی )



زِ چشمم می چکد اَشکی زِ درد سوزِ پنهانی 

چرا خواهی مرا در قعرِ عشقِ خود بسوزانی


 

به شورِ این غزل شاید بگویم ماتمِ خود را 

که می ریزد زِ چشمانم همیشه اشکِ پنهانی



توقف کن کنارِ من خزانِ بی ثمر دارم 

زِ تو خواهم بهار شاخه هایم را برویانی



نگر رویایِ شیرینم ، شده کابوسِ تنهایی

زِ بند غم رها گردم ، به یک بوسه به آسانی



رُخِ زیبایِ تو تاکی ، شود مستورِ گیسویت

که پنهان گشته ماهِ من ، شبم را کرده بارانی



شرابِ سرخ میخواهم ، به یک پیمانه مهمان کن

گلستان میشود دوزخ ، به یک دیدارِ پنهانی



نفسهایت به گاران ، معطر می کند گلها

به انوارِ رُخت گردد ، شب  تاریک نورانی



بر این محفل صفایی ده ، قدم بر دیده ام بگذار

مرا بیکس رها مَنما ، در این دریایِ طوفانی



روان گشتم به میخانه ، که دردم را کنم چاره

نباشد دردِ هجران را ، نه دارویی نه درمانی



دگر اشکم نمی آید ، نِگر خشکیده برگونه

بسوزد در فراقت دل ، در این شبهایِ ظلمانی



بیا شادم نما یک دم ، قدم بر خانه ام بگذار

به هریک از قدمهایت ، هزاران دیده قربانی



شبِ تارم شود روشن ، به چشمانِ سیاهِ تو

اگر باشی (حبیبِ) من ، کنم محفل چراغانی



حبیب رضائی رازلیقی



قالب : غزل

وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

بحر : هزج مثمن سالم


پ ـ ن

بنام خدا

این شعر را که با استقبال از غزل بسیار زیبای  

" کشکول درویشی " استاد غزلهای ناب جناب آقای مجید شفق سروده ام 

لذا با احترام تقدیم مینمایم به قلم توانای ایشان .



( بوی پدر )


پدرم

شبا دیر میومد

همه در خواب بودیم

جز مادر

صبحِ که بیدار میشدم 

تـویِ اون هوای سرد

رفته بودش پدرم


 رخـتِ خـوابِش خالیَ بود

میخـَزیـدَم آروم

سـوی رخـتِ خـوابِ گرم بابا

اون مُتـکا و پَتـو 

بوی بابارو میداد

کاش بودی بابا


حبیب رضائی رازلیقی


تقدیم به تمام پدران که هستند و پدرانی

که آسمانی شدند


روز پدر مبارک




( رفیق بی کَلک )


مادرِ من  مادرِ من

ای همه یِ باورِ من


یادم میاد اون قدیما

زمستونا ، تابستونا

وقتی شب از راه میرسید

تاریکی از پنجره ها

سَر میکشید به خونه ها

بغض تو گلوم پیله میکرد

غم تو دلم گولّه میشد

اونوقت تو بودی از پسِ

غصه ها در میومدی


زمستونایِ سرد سرد

پشت در خونه یِ گرم

برف تو کوچه قُلّه میشد

آتشِ غصه هایِ من 

خاموش میشد با خنده هات


گرمی و آرامشِ آن

اطاقِ سردم تو بودی

شادابی و سرخیِ این

چهره یِ زردم تو بودی

رو راست بگم مادرِ من

دوایِ دردم تو بودی


امّا الان که رفته ای 

صورتِ خود نهاده ام

به خاکِ تو ، به سنگِ تو

حیف نشد بوسه زنم

دست و پایِ قشنگِ تو

من که وجودم از تو بود

کاش میشدم به رنگِ تو


فرصتا رفته از کَفم

کاش میشد دست به سینه

یه عمر نوکرت باشم

حیف نشد

مونده به یادگار برام

شونه ای و یه آینه 

چادر نماز و عینکت


راسته میگن که مادرا

میونِ عاشقا تَکن

اگر که دلگیرم باشن

با اخماشم با نمکن

باید بگم که مادرا

رفیقای بی کَلکن


بهشت و جنتِ خدا

سند خورده به نام تو

باید ببالد به خودش

افتاده  زیرِ پای تو


.حبیب رضائی رازلیقی


نماهنگ زیبایی از شعر در قالب تصویر و متن شعر با صدای دلنشین رضا نیک فرجام را میتوانید در آپارات و یوتیوب به آدرس پایین مراجعه نموده و مشاهده فرمایید



http://www.aparat.com/v/h3WIC



https://youtu.be/tWZc10djPcc






( تولدم )


چو شوکران بوده اگر

یه وقتایی همچو عسل

شاد بودم، یا خون جگر

گذشت یک سال دگر


عمری که چار نعل می تازه

خفته به خواب غفلتیم

اگر که خوب بودم، یا شر!

از این کتاب عمرِ من

ورق خورده برگِ دگر


وقتی صدای گریه ام 

رسید بر گوش پدر

ماما می گفت مژده حاجی

داده خدا به تو پسر

به یمنِ شادیِ خبر

گشته فناااا.

.موجودی جیب پدر!


پ ـ ن

بنام خدا

با سلام به دوستانم و اساتید محترم

خوشحالم که خداوند ثروت زیادی بر من عطا نموده

چه ثروتی بالاتر از شما؟

و مهمتر 

ثروتی بالاتر از نوکریِ نوکرانِ اَبا عبدلله ع مگر هست؟

خدایا شکررررررر





( تولدم )


چو شوکران بوده اگر

یه وقتایی همچو عسل

شاد بودم، یا خون جگر

گذشت یک سال دگر


عمری که چار نعل می تازه

خفته به خواب غفلتیم

اگر که خوب بودم، یا شر!

از این کتاب عمرِ من

ورق خورده برگِ دگر


وقتی صدای گریه ام 

رسید بر گوش پدر

ماما می گفت مژده حاجی

خدا به تو داده پسر

به یمنِ شادیِ خبر

گشته فناااا.

.موجودی جیب پدر!


پ ـ ن

بنام خدا

با سلام به دوستانم و اساتید محترم

خوشحالم که خداوند ثروت زیادی بر من عطا نموده

چه ثروتی بالاتر از شما؟

و مهمتر 

ثروتی بالاتر از نوکریِ نوکرانِ اَبا عبدلله ع مگر هست؟

خدایا شکررررررر




بنام خدا


ضمن سلام و خدا قوت به دوستان بزرگوارم و اساتید محترم

خوشبختانه کتاب " اشعار آئینی حبیب "

بعداز چاپ پی در پی به بازار عرضه شد و لذا جلد دوم و تکمیلی کتاب مذکور با عنوان "چکامه های آئینی و عاشورایی"  در دست چاپ میباشد

که ان شا الله بزودی توسط پخش های کتاب به بازار عرضه میگردد

که متعاقبا نحوه ی تهیه این کتاب به سمع نظر دوستان خواهد رسید

لازم به ذکر است که کتاب مذکور توسط انتشارات آفرینش چاپ و انتشار می یابد

پیروز باشید

حبیب رضائی رازلیقی




( پرسپولیس  قهرمان )


تک ستاره،  شیرسرخِ  بی اَمانم

سرخ جامه، همچو ماهِ آسمانم


من مدالِ زرنشانم کشورم را

بی بدیلم، بی نظیرم،  قهرمانم


چون پلنگی برحریفانم بتازم

تور هر دروازه ای را گل نشانم


مقتدایی چون علی دارم به میدان

پوریایی مکتب هستم ، پهلوانم


آسمان با بازی من رنگِ خون شد

بر حریفان همچو تیری در کمانم


ریشه در تاریخ دارم، پرسپولیسم

افتخاراتم نه ایران، درجهانم


ای بنازم بر کلانی سر طلایی

با علی پروین به دنیا جاودانم


شیرهایی چون علی دایی به حمله

سرو قامت این چنینَم، آنچنانم


در دفاعم کوهِ غیرت باقری شد

وصفِ او نتوان نوشت، قاصر زیانم


در فرانسه تورِ اِمریکا هدف شد

وان فرارِ مهدوی کی یا جوانم


زاید آن گلهایِ هَتریکش به کامم

شهد شیرینِ عسل داده نشانم


با برانکو جام جم سر برده ایم ما

جامهای قهرمانی، تو أمانم


خون جگر گشتیم ما از هجرِ هادی

پُر نشـد جایِ  یـَلِ مازنـدرانـم


گر که پوشیدی جوان این پیرَهن را

پاس داری کن بهایش را  بدانم


شاعر : حبیب رضائی رازلیقی


.

( یاضامن آهو )

دارم هوایِ مرقدت ای شاهِ من
دل می طپد در سینه ام ای ماهِ من

.

از کودکی نامت شده وردِ زبان
عشقت در این دنیا شده همراهِ من

.

کمتر زِ آهو نیستم مولا بیا
تا بنگری بر محبسِ جانکاهِ من

.

افتاده ام در بندِ صیّاد زمان 
آقا نظر کن بر اسارت گاهِ من

.

چون بچه آهو بر مزارت سر نَهم
دستی کشی  تا بر سرِ گمراهِ من

.

بر پنجره فولادِ تو گشتم دَخیل
کافی نبوده، همّت کوتاهِ من؟

.

مهمان شدم گاهی اگر بر سُفره ات
قانع نشد گویا دل خود خواهِ من

.

لایق نبودم در کنار مرقدت؟
جانم زِ تن بیرون شود، با آهِ من؟

.

گفتم رضا، راضی نشد در سینه دل
از مشهدَت تا کربلا شد راهِ من

.

حسرت به دل ماندم ، شود صبحِ فرج
چون گشته طی شش سال از پنجاه من

.

وقت اَذان گشته (حبیبم) شد سَحر
جاری شده اَشکم به سجده گاهِ من

.

شعر: حبیب رضائی رازلیقی
ــــــــــــــــــــــــــــــــ

.

قالب : غزل
بحر : رجز مسدس سالم 
وزن : مستفعلن مستفعلن مستفعلن


( حسرت دیدار )


گوزلریم نن یاش آخور  ئوز سر و سامانیم نن

جانا گلدی ئورگیم  حالی پریشانیم نن


ای منیم طالعی آشفته  سنه واردی گله م

چوخلو گوردیم آجی لیق  همدم جانانیم نن


ئورگیم تنگه گلوب   سینه ده زندانی اولوب

درد، چوخدور کی دیم  غصه ی پنهانیم نن


یارادوبور نجه آلله  آلا گوزلی صنمی

بیر باخیش آیری سالار  مکتب و ایمانیم نن


یولمی؟ گر چی خطا  گئتمیشم امّا بیر عـمور

قاپوون سائلی یم  دیده ی بارانیم نن


لاله گون اولسادا دریا  گوزومون یاشی لن

انتظارون چکرم،  سینه ی طوفانیم نن


آیریلیق باشه گلین جک  یاشاماز شاد ئورگیم

یازارام شعر و غزل   ناله و افغانیم نن


منتظر گوزلریم آیا  گورجک گلمه گووِی

گلمسون گر ئولرم بو غم وهجرانیم نن


یوخدی چاره بو (حبیبه ) ئورگی قانه دونوب

گون باتاندا یانارام، بو یارالی جانیم نن



شاعر : حبیب رضائی رازلیقی 



ترجمه


از چشمانم خون جاریست از بی سرو سامانیم

به جان آمده دلم از  حال پریشانم


ای طالع آشفته ی من از تو دارم گله

جفای بسیار دیدم از همدم و جانانم


دل زندانی شده در سینه ام به تنگ آمده

درد بسیار است چه بگویم از غصه ی پنهانم


بنگر چه آفریده خدا ، صنمی با چشمان درشت

که بایک نگاهش فاصله میگیرم از دین و ایمانم


اگر راه  خطا رفتم و گمراه بودم اما یک عمر

سائل درگاهت بودم با دیده ی بارانیم 


اگر دریا لاله گون شود با خوناب اشکم

به انتظارت مینشینم باسینه ی طوفانیم 


این جدایی پایان نیابد دلم شاد نخواهد شد

شعر و غزل مینویسم با ناله و افغان 


آیا این چشمان منتظر آمدنت را خواهد دید؟

گر نیایی میمیرم از غم و هجران


نیست چاره به (حبیب) که دلش خون شده است

هر غروب آفتاب میسوزم با این زخم خورده جانم



 

(بغضِ چهل روزه)

برمزارت آمدم زار و پریشانم حسین
میکنم بر قبرِ شش گوشه فدا جانم حسین

.

آمدم از شام تا در بَر بگیرم قبرِ تو
همچو شمعی درغَمت سوزان و گریانم حسین

.

آمدم با اَشک شویم قبرِ زیبایِ تو را
خانه ام ، کاشانه ام شد بی تو زندانم حسین

.

مانده ام تنها در این دنیا ندارم یاوری
کو؟ برادرها شود آرامشِ جانم حسین

.

یادگارِ مادرم پیراهنت آورده ام
اَرمغانی را جز اینم نیست، اِمکانم حسین

.

ِعطرِ زهرا را گرفته تار و پود پیرَهن
بویَمش، دردِ دلم را  گشته درمانم حسین

.

ای گُلِ زهرا چه گویم از جفایِ شامیان
گشت نیلی صورت ماهِ یتیمانم حسین

.

رفت غارت گوشواره، مهدِ طفلانِ یتیم
خیمه ها آتش گرفت و سینه سوزانم حسین

.

وایِ من، وای از خرابه شرم دارم از بیان
شبهِ مادر دخترت رفته زِ دستانم حسین

.

داغِ مادر تازه شد هنگامِ غسلِ دخترت
صورتِ نیلی چو مادرکرده نالانم حسین

.

گریه ی سیری نکردم چونکه امکانش نبود
رفته ام تا شام را با اشکِ پنهانم حسین

.

ناگران از اهلِ بیتت ای برادر جان مباش
چون که بودم حافظِ جانِ اسیرانم حسین

.

گرچه رفتم با اسارت با صلابت آمدم
پایبندم از اَزل بر عهد و پیمانم حسین

.

در مزارش ناله کردن آرزو دارد (حبیب)

یک نظرفرما زیارت گردد آسانم حسین

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاعر : حبیب رضائی رازلیقی
سرایش : ۹٨/۷/۲۷

قالب غزل
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر رمل مثمن محذوف

 


       

.

 ( چلّه نشین )

.

منزل کنم بعد ار تو در ویرانه ها
مجنون شوم همراه با دیوانه ها

.

آتش به جان افتاده از دوریِ تو
خود را کُنم رسوایِ در میخانه ها

.

در انتظارم باز آیی از سفر
وانگه رها گردم از این بیگانه ها

.

گمراه گشتم در مسیرِ عاشقی
باز آی باطل گردد این اَفسانه ها

.

تا کی خمارِ دیدن رویت شوَم
چشمم به ره درحسرتِ پیمانه ها

.

شهرِ مرا روشن نما با نورِ خود
چون مانده درظلمت همه کاشانه ها

.

عمری به دیدارِ(حبیبم) زنده ام
آیی اگر بوسه زَنم برشانه ها

.

امّا کنارم بوده ای، خاکم به سر
حالِ تو می پرسیدم از پروانه ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

شاعر : حبیب رضائی رازلیقی
قالب : غزل
وزن : مستعلن مستفعلن مستفعلن
بحر : رجز مسدس سالم


.
" سردارِ بی ادعا "
.
خیره گشته چشمِ دنیا سوی تو
خون سرخت کرده زیبا رویِ تو
.
دور بودی از وطن وا غُربتا
پیروِ راهِ شهیدان خویِ تو
.
پیکرت شد قطعه قطعه وایِ من
گفته شد گشته جدا بازویِ تو
.
دلبری هایت زِ امت دل رُبود
ملتی همراه شد تا کویِ تو
.
نام یک ملت  سلیمانی شوَد
کودک و پیر و جوان همسویِ تو
.
خیزشِ امت نگر سردارِ ما
در جهان بر پا کنیم اردویِ تو
.
با سپاه قدس یورش می بریم
بر ستمکاران با نیرویِ تو
.
حک کنم اسمِ تو را بر سینه ام
عاشقانه می شوم همسویِ تو
.
شاعر: حبیب رضائی رازلیقی
.
پ ـ ن
ضمن تسلیت به امت شهید پرور
به عرض میرسانم
در دفاع مقدس بود حاج قاسم را دیدم 
اما بعد از شهادتش شناختم  
.


.
" سردارِ بی ادعا "
.
خیره گشته چشمِ دنیا سوی تو
خون سرخت کرده زیبا رویِ تو
.
دور بودی از وطن وا غُربتا
پیروِ راهِ شهیدان خویِ تو
.
پیکرت شد قطعه قطعه وایِ من
گفته شد گشته جدا بازویِ تو
.
دلبری هایت زِ امت دل رُبود
ملتی همراه شد تا کویِ تو
.
نام یک ملت  سلیمانی شوَد
کودک و پیر و جوان رهپویِ تو
.
خیزشِ امت نگر سردارِ ما
در جهان بر پا کنیم اردویِ تو
.
با سپاه قدس یورش می بریم
بر ستمکاران با نیرویِ تو
.
حک کنم اسمِ تو را بر سینه ام
عاشقانه می شوم همسویِ تو
.
شاعر: حبیب رضائی رازلیقی
.
پ ـ ن
ضمن تسلیت به امت شهید پرور
به عرض میرسانم
در دفاع مقدس بود حاج قاسم را دیدم 
اما بعد از شهادتش شناختم  
.



      ( ذهن مبتلا )
.
روزها فکر من این است همه شب این سخنم
که گرفتار بلایم  زِ چه رو دَم نزنم

.

چه خطایی، چه قصوری که زِما سرزده است؟
وین چه دردیست که افتاده به جانِ وطنم

.

سایه افکنده به ایران و به دنیا کرونا
ترس باعث شده آیینِ دیانت شکنم

.

چو بلا آمد و عبرت نگرفتم، به ستم
نان آجر کنم از سودِ کلان، دل نَکَنم

.

کرونا خدعه بوَد، فتنه ی دشمن بنِگر
مبتلا کرده چرا؟ ذهنِ مرا، تا بدنم

.

شدم از مسجد و ازمدرسه محروم، چرا؟
ذهنِ آلوده شده  عامل این گم شدنم

.

لعن و نفرین خدا بر دلِ شیطان صفتان
شیشه ی عمرِ همه محتکران را شکنم

.

ترس افتاده به جانم شده کابوس چرا؟
زاده ی خطه ی ایران و کفن پوش تنم

.

ای (حبیبم) ندهم ترس به دل از کرونا
بارِ خود بسته و آماده ی جان باختنم

.


شاعر : حبیب رضائی رازلیقی


( زیارت از دور )
.
ای حجّتِ حق ، بارگَهت نورِ امیدم
با عشقِ تو بر ساحلِ مقصود رسیدم
.
ای درگهِ تو نورِ تجلّایِ الهی
بازارِ رضا، رَحمتِ  رحمانُ خریدم
.
شد بسته رَهِ کرب و بلا ، گَرنجفُ شام
در مشهدِ تو لاله زِگارِ تو چیدم
.
دلتنگ زیارت شده ام ، در همه عمرم 
ـ اینگونه حرم سرد و غریبانه ندیدم
.
از دور سلامت کنم ای شاه خراسان
وان صحن و سرا دیدمُ از غصه خمیدم
.
از سوی حرم عطر تو آید به مشامم
درهای حرم باز شوَد ، داده نویدم
.
دل طاقت دیوار ندارد ، چه بگویم 
دشوار زیارت شده در سالِ جدیدم
.
آزرده شده قلب تو ، تکرار نگردد  
نادم شده ام ، واسطه قران مجیدم
.
تاریک شد امسال اگر عید "حبیبت"
آقا بطلب تا که شوَد عیدِ سعیدم 
.
.
شاعر : حبیب رضائی رازلیقی
            
.


.
شهدِ وصال 
.
ساقی قدحم پرکرد ، امشب می نابم داد/ 
.
گیسو به رخ افکنده ، مستانه جوابم داد/
.
از باده شدم سیراب، وانگاه بخوابم داد/
 .
هشیارنخواهم شد ، چون سرخ شرابم داد/
 .
تشنه ام بر رخِ یار، گاهِ سحر//
 .
حبیب رضائی رازلیقی 
.
پ ـ ن 
شهید نظر میکند به وجه الله 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
.
عاشقانه ای در قالب سروش اما به زبان کهن 
تقدیم به برادر عزیز استاد رضاپور مبتکر شیوه های نوین شعر


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها