( ذهن مبتلا )
.
روزها فکر من این است همه شب این سخنم
که گرفتار بلایم  زِ چه رو دَم نزنم

.

چه خطایی، چه قصوری که زِما سرزده است؟
وین چه دردیست که افتاده به جانِ وطنم

.

سایه افکنده به ایران و به دنیا کرونا
ترس باعث شده آیینِ دیانت شکنم

.

چو بلا آمد و عبرت نگرفتم، به ستم
نان آجر کنم از سودِ کلان، دل نَکَنم

.

کرونا خدعه بوَد، فتنه ی دشمن بنِگر
مبتلا کرده چرا؟ ذهنِ مرا، تا بدنم

.

شدم از مسجد و ازمدرسه محروم، چرا؟
ذهنِ آلوده شده  عامل این گم شدنم

.

لعن و نفرین خدا بر دلِ شیطان صفتان
شیشه ی عمرِ همه محتکران را شکنم

.

ترس افتاده به جانم شده کابوس چرا؟
زاده ی خطه ی ایران و کفن پوش تنم

.

ای (حبیبم) ندهم ترس به دل از کرونا
بارِ خود بسته و آماده ی جان باختنم

.


شاعر : حبیب رضائی رازلیقی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها